دوستک

چهارشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۷

- به همین سادگی

چیزهایی رو داشتم یادداشت می کردم. دیدم شاید اگر اینجا بنویسمشون بهتر باشه. حداقل باعث میشه بیشتر یاد خودم بمونه.
مسأله، مسأله سوزاندن فرصتهای فعلی در سوگ فرصتهای قدیمه. یک مسأله خیلی در مورد ما شایعه. و اون گرامیداشت آدمها بعد از مرگشونه. قبلاً در بعد ملی فکر می کردم که خب آدم مرده خطری نداره. میشه آدم بهش اعتبار بده و چون زنده نیست میشه چند برابر ازش اعتبار پس گرفت. مثالهاش هم کم نیست. ولی مسأله واقعاً عمیقتر از این حرفهاست. مسأله مرده پرستی و حتی بالاتر از اون کشتن دیگری برای پرستشش یک مسأله ریشه داره. حتی میشه به عقده ادیپ و اینا هم مربوطش کرد.
دنبال یک قهرمان میگردیم. وقتی پیداش کردیم و به اندازه کافی بزرگش کردیم، می کشیمش و بعد به سوگش میشینیم. به قول فروید اول پدر رو می کشیم. بعد عذاب وجدان میگیریم و عکسش رو میزنیم دیوار خونه. تا وقتی علی دایی به اون عربهای سوسمارخور گل میزد، تا می تونستیم بزرگش کردیم. وقتی به اندازه یک قهرمان بزرگ شد، نوبت سیل اس ام اس هایی ست که روانه وابستگان اناثش میشه. سال 76 کی از یک نامزد ساده انتخابات یک استوره ساخت؟ و در آذر 84 کی توی روش بهش گفت تو هیچ گهی نخوردی؟ مگر غیر از اینه که حالا میتونی تو روش بهش اینا رو بگی؟ سال 76 هم که دنبال قهرمان می گشتی، میتونستی حتی در گوشی هم این چیزها رو به رئیس جمهورت نسبت بدی؟
از مرحله پرت شدیم. داشتم در مورد فرصتها می گفتم. نه ساله بودم که مادربزرگم مرد. مادربزرگم با ما زندگی می کرد. خب از چندتا بچه مدرسه ای انتظار نمیره که همه چیز رو بفهمن. منم نفمیدم. وقتی از دست دادمش فهمیدم که نفمیده بودم. هرچه هم که بزرگتر شدم چیزی که از دست داده بودم بزرگتر میشد. و من الان واقعاً از خودم متعجبم که حتی یکبار هم به ذهنم خطور نکرد که من یک مادربزرگ دیگه هم دارم. واقعاً ابلهانه و مسخره ست ولی همیشه هست. همیشه چیزهایی که از دست دادیم جلو چشمهامون می ایستن و نمی بینیم که چه چیزهایی هنوز داریم. فرصتهای از دست رفته جای اینکه ما رو به خودمون بیارن که الان چه فرصتهایی داریم، دقیقاً کارکرد عکس دارن. ما ناخودآگاه میخوایم کارکرد عکس داشته باشن. این طوری ما هم مسؤولیت کمتری داریم. چیزهایی رو که داریم نمی بینیم تا در مقابلش مسؤولیت داشته باشیم و چیزهایی رو هم که از دست دادیم برامون مسؤولیت نمیارن. بار عذاب وجدان دارن. عذاب وجدان کشتن پدر.
حداقل اگر فقط یک چیز رو یاد بگیریم برای تمام زندگیمون بسه. یاد بگیریم که تجربه هامون رو همیشه به یاد داشته باشیم. مخصوصاً تلخهاشون رو. به یاد داشتن آگاهانه. تا مجبور نشیم دوباره و چندباره تجربه شون کنیم. فقط همین رو اگر یاد بگیریم برای من که برای تمام طول زندگیم کافی خواهد بود تا از زندگیم رضایت داشته باشم. تجربه های تلخ قراره نردبان فرصتهای جدید باشن، نه برای تکرار شدن.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی


بالا