- روی ماه خداوند را ببوس
می خواستم بنویسم. می خواستم از فیلم زن زیادی بنویسم. می خواستم از به آخر خط رسیدن آن زن و مرد بنویسم. می خواستم از به آخر خط رسیدن خودم بنویسم. می خواستم از لذت خودکشی در آخر خط بنویسم.
اما... اما خدا زد تو سرم – من هستم- هر چند که مرا نبینی اما از رگ گردن به تو نزدیک ترم... نزدیک تر.
فهمیدی بنده نا خلف.
من ندیدم.
من دیدم و خودمو به کوری زدم.
من خورشید را در آسمان ندیدم.
خدا منو تا آخر خط برد و برگردوند تا ببینمش.
دیدن که نه گرماشو حس کنم.
اگه یه کافر بدونه من چقدر دوستش دارم از خوشحالی خواهد مرد.
منم...
من اون کافرم.
اما... اما خدا زد تو سرم – من هستم- هر چند که مرا نبینی اما از رگ گردن به تو نزدیک ترم... نزدیک تر.
فهمیدی بنده نا خلف.
من ندیدم.
من دیدم و خودمو به کوری زدم.
من خورشید را در آسمان ندیدم.
خدا منو تا آخر خط برد و برگردوند تا ببینمش.
دیدن که نه گرماشو حس کنم.
اگه یه کافر بدونه من چقدر دوستش دارم از خوشحالی خواهد مرد.
منم...
من اون کافرم.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی