- نگراني
اگه يه نفر بخواد بميره، هيچ جور نميشه جلوشو گرفت و بايد به تصميمش احترام گذاشت.
اما من...
من نميخواستم بميرم. و داشتم ميمردم. من زندگي رو دوست دارم.
من يادگرفتم...
من يادگرفتم چطور ميشه يه روانشناس رو نگران كرد. چزوند. ترسوند.
من يادگرفتم...
من يادگرفتم چطور ميشه آدم! اطرافيانشو نگران كنه. ازشون محبت گدايي كنه. ازشون انتقام بگيره.
من يادگرفتم...
من همه اينها رو يادگرفتم.
خوب دمم گرم. حالا بايد جام تو ابرها باشه؟ نه. نفهميدي چي ميگم.
من نميخوام.
من نميخوام اطرافيانم رو نگران كنم.
من نميخوام درمانگرم، روانشناسم رو نگران كنم. بترسونم. بچزونم.
و اين باعث ميشه من از خودم بدم بياد. از اون خودي كه اين كارها رو ميكنه. من بايد اون خود رو بكشم. من اون رو خودكشي كنم.
اما!
اما اي واي. مگه اين كار همون چيزي نيست كه اون خود ميخواد؟ خودكشياش بكنم؟
پس روانشناسم؟ اطرافيانم؟ كسايي كه دوستم دارن؟
پس من چي؟
بالاخره چي؟
تا كي؟
اما من...
من نميخواستم بميرم. و داشتم ميمردم. من زندگي رو دوست دارم.
من يادگرفتم...
من يادگرفتم چطور ميشه يه روانشناس رو نگران كرد. چزوند. ترسوند.
من يادگرفتم...
من يادگرفتم چطور ميشه آدم! اطرافيانشو نگران كنه. ازشون محبت گدايي كنه. ازشون انتقام بگيره.
من يادگرفتم...
من همه اينها رو يادگرفتم.
خوب دمم گرم. حالا بايد جام تو ابرها باشه؟ نه. نفهميدي چي ميگم.
من نميخوام.
من نميخوام اطرافيانم رو نگران كنم.
من نميخوام درمانگرم، روانشناسم رو نگران كنم. بترسونم. بچزونم.
و اين باعث ميشه من از خودم بدم بياد. از اون خودي كه اين كارها رو ميكنه. من بايد اون خود رو بكشم. من اون رو خودكشي كنم.
اما!
اما اي واي. مگه اين كار همون چيزي نيست كه اون خود ميخواد؟ خودكشياش بكنم؟
پس روانشناسم؟ اطرافيانم؟ كسايي كه دوستم دارن؟
پس من چي؟
بالاخره چي؟
تا كي؟
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی