- من و خودم و شريف
خب باز هم يه شب احتمالا لعنتي ديگه.
افكارم مغشوشه. از حادثه دانشگاه. از تعطيلات عيد. از نمي دونم چي.
به حرفهاي خانم گرگه تو جلسه آخر فكر مي كنم و اين فكر كردنم باز منو ياد جلسه قبل تر مي ندازه. آخرين جلسه قبل عيد راجع به حادثه 22 اسفند صحبت كرديم. جلسه قبلش راجع به غيبت جلسه قبلتر، راجع به سلطان پناه و راحع به همين فكر كردن راجع به خودم صحبت كرديم.
گفتم كه از خودم انتظار دارم بعضي چيزها رو بفهمم ولي نمي فهمم. به عنوان نمونه دو هفته قبلش كه راجع به روابط جنسي پدر و مادر و توليد به قول خودش بچه چي (bechechi) صحبت مي كرديم من يه خاطره از حدود 5 سالگي در همين مورد تعريف كردم. بعد اون پرسيد خب تو در اون مورد چي فكر مي كردي؟ من يه خورده مكث كردم و اون اضافه كرد معمولا بچه ها از اين چيزا زود سر در ميارن. مخصوصا نوع باهوششون.
خيلي از اين حرفش عصباني شدم. يعني من چون باهوشم بايد 5 سالگي مي فهميدم كه اونا دارن چي كار مي كنن؟ اين يعني انتظارات بقيه از من و از اون بدتر انتظارات خودم از من، گاهي وقتها منو تا سرحد جنون مي بره.
اين مساله رو همون جا بهش نگفتم. جلسه بعدش رو هم از عمد خوابيدم و نرفتم. جلسه بعديش كه داشتم در مورد غيبت هفته پيشم تحليل مي شدم فرصت خوبي به وجود آورد تا اين مساله رو بگم. حالا اين ماجراي شريف و اين مساله توقعات من از خودم و خودم از من بد جوري رو اعصابمه.
خدا به خير كنه.
افكارم مغشوشه. از حادثه دانشگاه. از تعطيلات عيد. از نمي دونم چي.
به حرفهاي خانم گرگه تو جلسه آخر فكر مي كنم و اين فكر كردنم باز منو ياد جلسه قبل تر مي ندازه. آخرين جلسه قبل عيد راجع به حادثه 22 اسفند صحبت كرديم. جلسه قبلش راجع به غيبت جلسه قبلتر، راجع به سلطان پناه و راحع به همين فكر كردن راجع به خودم صحبت كرديم.
گفتم كه از خودم انتظار دارم بعضي چيزها رو بفهمم ولي نمي فهمم. به عنوان نمونه دو هفته قبلش كه راجع به روابط جنسي پدر و مادر و توليد به قول خودش بچه چي (bechechi) صحبت مي كرديم من يه خاطره از حدود 5 سالگي در همين مورد تعريف كردم. بعد اون پرسيد خب تو در اون مورد چي فكر مي كردي؟ من يه خورده مكث كردم و اون اضافه كرد معمولا بچه ها از اين چيزا زود سر در ميارن. مخصوصا نوع باهوششون.
خيلي از اين حرفش عصباني شدم. يعني من چون باهوشم بايد 5 سالگي مي فهميدم كه اونا دارن چي كار مي كنن؟ اين يعني انتظارات بقيه از من و از اون بدتر انتظارات خودم از من، گاهي وقتها منو تا سرحد جنون مي بره.
اين مساله رو همون جا بهش نگفتم. جلسه بعدش رو هم از عمد خوابيدم و نرفتم. جلسه بعديش كه داشتم در مورد غيبت هفته پيشم تحليل مي شدم فرصت خوبي به وجود آورد تا اين مساله رو بگم. حالا اين ماجراي شريف و اين مساله توقعات من از خودم و خودم از من بد جوري رو اعصابمه.
خدا به خير كنه.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی