دوستک

شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۵

با باری سنگین بر شانه رفتم.
از آقای الف شروع کردیم. از بغض از گره ای در شکم. از در آغوش کشیدن تنگ از یکی شدن. از یک خواب: یک جسم در شرف انفجار رو سخت به خودم می فشردم تا مرا همراه خود منفجر کند. از آغوش های یک دو سه الف صفر.
الان که می نویسم سخت بغض دارم و گره شکمم بزرگتر و کورتر می شود.
مثلث های فراوان: الف – ب، لبراتوار، جیم - قرص. یک – چهار – تیغ. صفر – دال – چاقو. ...
خواب اخیر: ه در نقش صفر با پیام آغوش، چاقو و کلید.
زلزله، شرق، زن، بچه: انفجار.
برگردیم به انفجار. انفجار جسم منفجر شونده. تجاوز به الف. چاقو. انفجار قلب. حرکت رفت و برگشتی. زلزله. سکس. Ejaculation. انفجار در عین یکی شدن. رها شدن. شستن آلت.

خشم. بغض. سیل. و ترس از آزادی این سه. تا وقتی خشم در گره دل من است و بغض در گلویم و سیل در چشمانم، کنترل آنها در دست من است. و رها شدن آنها ترسناک. ولی من تا کی قادر به محبوس کردن آنها هستم؟

بیشتر صحبت می کنیم...

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی


بالا